به گزارش خبرگزاری مهر، ۱۳۳ هزارمین نسخه کتاب «و آنکه دیرتر آمد» نوشته الهه بهشتی بهتازگی توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر و راهی بازار نشر شده است.
شاید این روزها و رفته رفته با گذشت ایام چیزی که انسان بیش از هر زمان دیگری نیاز دارد این است که بذر امید در دلها کاشته شود و انسان بداند دنیا علی رغم سختیها و تلخیهای بی شماری که دارد هنوز هم امیدواری وجود دارد. امید به بودن کسی که حواسش به همه انسانها هست. کسی که حال و آینده را روشن نگه داشته است. کسی که وجود او عامل رسیدن خیر و برکت در عالم است. او که منتظر ماست تا به او روی بیاوریم و دست نیاز و توسل به سویش دراز کنیم.
کتاب «و آنکه دیرتر آمد» یکی از مناسبترین گزینهها برای یادآوری چنین موضوعی است؛ داستانی واقعی از توسل دو نوجوان به امام زمان (عج) که برگرفته از کتاب نجم الثاقب است؛ کتابی که به منظور نشر و گسترش معارف امام مهدی (عج) و آشنا کردن نسل جوان با عنایت های ویژه آن حضرت به شیعیان، به صورت ساده تدوین شده و به چاپ ۱۳۳ هزارمین نسخه، خود رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«مرد دست بر زانو گذاشت و بلند شد. برخاستنش مثل حرکت ابر، نرم و مواج بود. گفت: من میروم و فردا همین موقع بر میگردم و سوار بر اسب سرخش شد که تا به حال چنین اسبی ندیده بودیم. مرد دیگر جلو دوید و نیزه را به دست جوان داد و خودش نیزسوار اسب سفید شد. دویدم و گوشه ردای جوان را گرفتم و نالیدم: «آقا! شما را به هر کس دوست دارید، ما را به خانه مان برسانید.» احمد هم دوید کنارم و گفت: «فقط راه را نشانمان بدهید… پدر و مادرمان دق میکنند.» مرد دستی به سرم کشید و گفت: «به وقتش می روید» و با نیزه خطی به دور ما کشید. به اسبش مهمیز زد و راه افتاد. احمد دنبالش دوید و فریاد زد: «آقا! ما را اینجا تنها نگذارید. حیوانات درنده تکه تکه مان میکنند.» قلبم لرزید و گفتم: «این از تشنه مردن بدتر است.» و به دنبال مرد دویدم تا باز لباسش را چنگ بزنم و استغاثه کنم؛ اما او خیره نگاهمان کرد؛ نگاهی آمرانه که بر جا میخکوبمان کرد. گفت: «تا زمانی که از آن خط بیرون نیایید، در امانید، حالا برگرد.»
نظر شما